آن دقوقی داشت خوش دیباجهای
|
|
عاشق و صاحب کرامت خواجهای
|
در زمین میشد چو مه بر آسمان
|
|
شبروان راگشته زو روشن روان
|
در مقامی مسکنی کم ساختی
|
|
کم دو روز اندر دهی انداختی
|
گفت در یک خانه گر باشم دو روز
|
|
عشق آن مسکن کند در من فروز
|
غرة المسکن احاذره انا
|
|
انقلی یا نفس سیری للغنا
|
لا اعود خلق قلبی بالمکان
|
|
کی یکون خالصا فی الامتحان
|
روز اندر سیر بد شب در نماز
|
|
چشم اندر شاه باز او همچو باز
|
منقطع از خلق نه از بد خوی
|
|
منفرد از مرد و زن نه از دوی
|
مشفقی خلق و نافع همچو آب
|
|
خوش شفعیی و دعااش مستجاب
|
نیک و بد را مهربان و مستقر
|
|
بهتر از مادر شهیتر از پدر
|
گفت پیغامبر شما را ای مهان
|
|
چون پدر هستم شفیق و مهربان
|
زان سبب که جمله اجزای منید
|
|
جزو را از کل چرا بر میکنید
|
جزو از کل قطع شد بی کار شد
|
|
عضو از تن قطع شد مردار شد
|
تا نپیوندد بکل بار دگر
|
|
مرده باشد نبودش از جان خبر
|
ور بجنبد نیست آن را خود سند
|
|
عضو نو ببریده هم جنبش کند
|
جزو ازین کل گر برد یکسو رود
|
|
این نه آن کلست کو ناقص شود
|
قطع و وصل او نیاید در مقال
|
|
چیز ناقص گفته شد بهر مثال
|