علم را دو پر گمان را یک پرست
|
|
ناقص آمد ظن به پرواز ابترست
|
مرغ یکپر زود افتد سرنگون
|
|
باز بر پرد دو گامی یا فزون
|
افت خیزان میرود مرغ گمان
|
|
با یکی پر بر امید آشیان
|
چون ز ظن وا رست علمش رو نمود
|
|
شد دو پر آن مرغ یکپر پر گشود
|
بعد از آن یمشی سویا مستقیم
|
|
نه علی وجهه مکبا او سقیم
|
با دو پر بر میپرد چون جبرئیل
|
|
بی گمان و بی مگر بی قال و قیل
|
گر همه عالم بگویندش توی
|
|
بر ره یزدان و دین مستوی
|
او نگردد گرمتر از گفتشان
|
|
جان طاق او نگردد جفتشان
|
ور همه گویند او را گمرهی
|
|
کوه پنداری و تو برگ کهی
|
او نیفتد در گمان از طعنشان
|
|
او نگردد دردمند از ظعنشان
|
بلک گر دریا و کوه آید بگفت
|
|
گویدش با گمرهی گشتی تو جفت
|
هیچ یک ذره نیفتد در خیال
|
|
یا به طعن طاعنان رنجورحال
|