هزارگونه متاع است ناز را به دکانش | نگاه گوشهی چشم از متاعهای گرانش | |
خطاب خود به من از اهل بزم خاسته پنهان | که نرگسش شده گویا و خامش است زبانش | |
هزار نکته بیان میکند به جنبش ابرو | هزار نکته دیگر که مشکل است بیانش | |
حواله دل محروم من نمیشود الا | به سهو تیر نگاهی که میجهد ز کمانش | |
دلم که صبر و خرد بردهاند بیخبر از وی | به آن دو نرگس فتان مگر که فتنه گمانش | |
به من که ساده دلی کاملم ملاطفت وی | تغافلیست که خود نام کرده لطف نهانش | |
کسی چه نام کند غبن این معامله کاورا | نگاه بر دگرانست و محتشم نگرانش |