گر تو هستی آشنای جان من
|
|
نیست دعوی گفت معنیلان من
|
گر بگویم نیمشب پیش توم
|
|
هین مترس از شب که من خویش توم
|
این دو دعوی پیش تو معنی بود
|
|
چون شناسی بانگ خویشاوند خود
|
پیشی و خویشی دو دعوی بود لیک
|
|
هر دو معنی بود پیش فهم نیک
|
قرب آوازش گواهی میدهد
|
|
کین دم از نزدیک یاری میجهد
|
لذت آواز خویشاوند نیز
|
|
شد گوا بر صدق آن خویش عزیز
|
باز بی الهام احمق کو ز جهل
|
|
مینداند بانگ بیگانه ز اهل
|
پیش او دعوی بود گفتار او
|
|
جهل او شد مایهی انکار او
|
پیش زیرک کاندرونش نورهاست
|
|
عین این آواز معنی بود راست
|
یا به تازی گفت یک تازیزبان
|
|
که همیدانم زبان تازیان
|
عین تازی گفتنش معنی بود
|
|
گرچه تازی گفتنش دعوی بود
|
یا نویسد کاتبی بر کاغدی
|
|
کاتب و خطخوانم و من امجدی
|
این نوشته گرچه خود دعوی بود
|
|
هم نوشته شاهد معنی بود
|
یا بگوید صوفیی دیدی تو دوش
|
|
در میان خواب سجادهبدوش
|
من بدم آن وآنچ گفتم خواب در
|
|
با تو اندر خواب در شرح نظر
|
گوش کن چون حلقه اندر گوش کن
|
|
آن سخن را پیشوای هوش کن
|
چون ترا یاد آید آن خواب این سخن
|
|
معجز نو باشد و زر کهن
|
گرچه دعوی مینماید این ولی
|
|
جان صاحبواقعه گوید بلی
|
پس چو حکمت ضالهی ممن بود
|
|
آن ز هر که بشنود موقن بود
|
چونک خود را پیش او یابد فقط
|
|
چون بود شک چون کند او را غلط
|
تشنهای را چون بگویی تو شتاب
|
|
در قدح آبست بستان زود آب
|
هیچ گوید تشنه کین دعویست رو
|
|
از برم ای مدعی مهجور شو
|
یا گواه و حجتی بنما که این
|
|
جنس آبست و از آن ماء معین
|
یا به طفل شیر مادر بانگ زد
|
|
که بیا من مادرم هان ای ولد
|
طفل گوید مادرا حجت بیار
|
|
تا که با شیرت بگیرم من قرار
|
در دل هر امتی کز حق مزهست
|
|
روی و آواز پیمبر معجزهست
|
چون پیمبر از برون بانگی زند
|
|
جان امت در درون سجده کند
|
زانک جنس بانگ او اندر جهان
|
|
از کسی نشنیده باشد گوش جان
|
آن غریب از ذوق آواز غریب
|
|
از زبان حق شنود انی قریب
|