امتحان کردن خواجه‌ی لقمان زیرکی لقمان را

آنک بر افلاک رفتارش بود بر زمین رفتن چه دشوارش بود
در کف داود کاهن گشت موم موم چه بود در کف او ای ظلوم
بود لقمان بنده‌شکلی خواجه‌ای بندگی بر ظاهرش دیباجه‌ای
چون رود خواجه به جای ناشناس در غلام خویش پوشاند لباس
او بپوشد جامه‌های آن غلام مر غلام خویش را سازد امام
در پیش چون بندگان در ره شود تا نباید زو کسی آگه شود
گوید ای بنده تو رو بر صدر شین من بگیرم کفش چون بنده‌ی کهین
تو درشتی کن مرا دشنام ده مر مرا تو هیچ توقیری منه
ترک خدمت خدمت تو داشتم تا به غربت تخم حیلت کاشتم
خواجگان این بندگیها کرده‌اند تا گمان آید که ایشان بنده‌اند
چشم‌پر بودند و سیر از خواجگی کارها را کرده‌اند آمادگی
وین غلامان هوا بر عکس آن خویشتن بنموده خواجه‌ی عقل و جان
آید از خواجه ره افکندگی ناید از بنده به غیر بندگی
پس از آن عالم بدین عالم چنان تعبیتها هست بر عکس این بدان
خواجه‌ی لقمان ازین حال نهان بود واقف دیده بود از وی نشان
راز می‌دانست و خوش می‌راند خر از برای مصلحت آن راه‌بر
مر ورا آزاد کردی از نخست لیک خشنودی لقمان را بجست
زانک لقمان را مراد این بود تا کس نداند سر آن شیر و فتی
چه عجب گر سر ز بد پنهان کنی این عجب که سر ز خود پنهان کنی
کار پنهان کن تو از چشمان خود تا بود کارت سلیم از چشم بد