ملامت کردن مردم شخصی را کی مادرش را کشت به تهمت

هر که را خوی نکو باشد برست هر کسی کو شیشه‌دل باشد شکست
پس امام حی قایم آن ولیست خواه از نسل عمر خواه از علیست
مهدی و هادی ویست ای راه‌جو هم نهان و هم نشسته پیش رو
او چو نورست و خرد جبریل اوست وان ولی کم ازو قندیل اوست
وانک زین قندیل کم مشکات ماست نور را در مرتبه ترتیبهاست
زانک هفصد پرده دارد نور حق پرده‌های نور دان چندین طبق
از پس هر پرده قومی را مقام صف صف‌اند این پرده‌هاشان تا امام
اهل صف آخرین از ضعف خویش چشمشان طاقت ندارد نور بیش
وان صف پیش از ضعیفی بصر تاب نارد روشنایی بیشتر
روشنایی کو حیات اولست رنج جان و فتنه‌ی این احولست
احولیها اندک اندک کم شود چون ز هفصد بگذرد او یم شود
آتشی که اصلاح آهن یا زرست کی صلاح آبی و سیب ترست
سیب و آبی خامیی دارد خفیف نی چو آهن تابشی خواهد لطیف
لیک آهن را لطیف آن شعله‌هاست کو جذوب تابش آن اژدهاست
هست آن آهن فقیر سخت‌کش زیر پتک و آتش است او سرخ و خوش
حاجب آتش بود بی واسطه در دل آتش رود بی رابطه
بی‌حجاب آب و فرزندان آب پختگی ز آتش نیابند و خطاب
واسطه دیگی بود یا تابه‌ای همچو پا را در روش پاتابه‌ای
یا مکانی در میان تا آن هوا می‌شود سوزان و می‌آرد بما
پس فقیر آنست کو بی واسطه‌ست شعله‌ها را با وجودش رابطه‌ست