در شب مهتاب مه را بر سماک
|
|
از سگان و وعوع ایشان چه باک
|
سگ وظیفهی خود بجا میآورد
|
|
مه وظیفهی خود برخ میگسترد
|
کارک خود میگزارد هر کسی
|
|
آب نگذارد صفا بهر خسی
|
خس خسانه میرود بر روی آب
|
|
آب صافی میرود بی اضطراب
|
مصطفی مه میشکافد نیمشب
|
|
ژاژ میخاید ز کینه بولهب
|
آن مسیحا مرده زنده میکند
|
|
وان جهود از خشم سبلت میکند
|
بانگ سگ هرگز رسد در گوش ماه
|
|
خاصه ماهی کو بود خاص اله
|
می خورد شه بر لب جو تا سحر
|
|
در سماع از بانگ چغزان بی خبر
|
هم شدی توزیع کودک دانگ چند
|
|
همت شیخ آن سخا را کرد بند
|
تا کسی ندهد به کودک هیچ چیز
|
|
قوت پیران ازین بیش است نیز
|
شد نماز دیگر آمد خادمی
|
|
یک طبق بر کف ز پیش حاتمی
|
صاحب مالی و حالی پیش پیر
|
|
هدیه بفرستاد کز وی بد خبیر
|
چارصد دینار بر گوشهی طبق
|
|
نیم دینار دگر اندر ورق
|
خادم آمد شیخ را اکرام کرد
|
|
وان طبق بنهاد پیش شیخ فرد
|
چون طبق را از غطا وا کرد رو
|
|
خلق دیدند آن کرامت را ازو
|
آه و افغان از همه برخاست زود
|
|
کای سر شیخان و شاهان این چه بود
|
این چه سرست این چه سلطانیست باز
|
|
ای خداوند خداوندان راز
|
ما ندانستیم ما را عفو کن
|
|
بس پراکنده که رفت از ما سخن
|
ما که کورانه عصاها میزنیم
|
|
لاجرم قندیلها را بشکنیم
|
ما چو کران ناشنیده یک خطاب
|
|
هرزه گویان از قیاس خود جواب
|