حلوا خریدن شیخ احمد خضرویه جهت غریمان بالهام حق تعالی

در شب مهتاب مه را بر سماک از سگان و وعوع ایشان چه باک
سگ وظیفه‌ی خود بجا می‌آورد مه وظیفه‌ی خود برخ می‌گسترد
کارک خود می‌گزارد هر کسی آب نگذارد صفا بهر خسی
خس خسانه می‌رود بر روی آب آب صافی می‌رود بی اضطراب
مصطفی مه می‌شکافد نیم‌شب ژاژ می‌خاید ز کینه بولهب
آن مسیحا مرده زنده می‌کند وان جهود از خشم سبلت می‌کند
بانگ سگ هرگز رسد در گوش ماه خاصه ماهی کو بود خاص اله
می خورد شه بر لب جو تا سحر در سماع از بانگ چغزان بی خبر
هم شدی توزیع کودک دانگ چند همت شیخ آن سخا را کرد بند
تا کسی ندهد به کودک هیچ چیز قوت پیران ازین بیش است نیز
شد نماز دیگر آمد خادمی یک طبق بر کف ز پیش حاتمی
صاحب مالی و حالی پیش پیر هدیه بفرستاد کز وی بد خبیر
چارصد دینار بر گوشه‌ی طبق نیم دینار دگر اندر ورق
خادم آمد شیخ را اکرام کرد وان طبق بنهاد پیش شیخ فرد
چون طبق را از غطا وا کرد رو خلق دیدند آن کرامت را ازو
آه و افغان از همه برخاست زود کای سر شیخان و شاهان این چه بود
این چه سرست این چه سلطانیست باز ای خداوند خداوندان راز
ما ندانستیم ما را عفو کن بس پراکنده که رفت از ما سخن
ما که کورانه عصاها می‌زنیم لاجرم قندیلها را بشکنیم
ما چو کران ناشنیده یک خطاب هرزه گویان از قیاس خود جواب