پس شکستن حق او باشد که او | مر شکسته گشته را داند رفو | |
آنک داند دوخت او داند درید | هر چه را بفروخت نیکوتر خرید | |
خانه را ویران کند زیر و زبر | پس بیک ساعت کند معمورتر | |
گر یکی سر را ببرد از بدن | صد هزاران سر بر آرد در زمن | |
گر نفرمودی قصاصی بر جنات | یا نگفتی فی القصاص آمد حیات | |
خود که را زهره بدی تا او ز خود | بر اسیر حکم حق تیغی زند | |
زانک داند هر که چشمش را گشود | کان کشنده سخرهی تقدیر بود | |
هر که را آن حکم بر سر آمدی | بر سر فرزند هم تیغی زدی | |
رو بترس و طعنه کم زن بر بدان | پیش دام حکم عجز خود بدان |