نه در آن ظلمت خردها تازه شد
|
|
سکتهای سرمایهی آوازه شد
|
که ز ضدها ضدها آمد پدید
|
|
در سویدا روشنایی آفرید
|
جنگ پیغامبر مدار صلح شد
|
|
صلح این آخر زمان زان جنگ بد
|
صد هزاران سر برید آن دلستان
|
|
تا امان یابد سر اهل جهان
|
باغبان زان میبرد شاخ مضر
|
|
تا بیابد نخل قامتها و بر
|
میکند از باغ دانا آن حشیش
|
|
تا نماید باغ و میوه خرمیش
|
میکند دندان بد را آن طبیب
|
|
تا رهد از درد و بیماری حبیب
|
پس زیادتها درون نقصهاست
|
|
مر شهیدان را حیات اندر فناست
|
چون بریده گشت حلق رزقخوار
|
|
یرزقون فرحین شد گوار
|
حلق حیوان چون بریده شد بعدل
|
|
حلق انسان رست و افزونید فضل
|
حلق انسان چون ببرد هین ببین
|
|
تا چه زاید کن قیاس آن برین
|
حلق ثالث زاید و تیمار او
|
|
شربت حق باشد و انوار او
|
حلق ببریده خورد شربت ولی
|
|
حلق از لا رسته مرده در بلی
|
بس کن ای دونهمت کوتهبنان
|
|
تا کیت باشد حیات جان به نان
|
زان نداری میوهای مانند بید
|
|
کب رو بردی پی نان سپید
|
گر ندارد صبر زین نان جان حس
|
|
کیمیا را گیر و زر گردان تو مس
|
جامهشویی کرد خواهی ای فلان
|
|
رو مگردان از محلهی گازران
|
گرچه نان بشکست مر روزهی ترا
|
|
در شکستهبند پیچ و برتر آ
|
چون شکستهبند آمد دست او
|
|
پس رفو باشد یقین اشکست او
|
گر تو آن را بشکنی گوید بیا
|
|
تو درستش کن نداری دست و پا
|