زن چو دید او را که تند و توسنست
|
|
گشت گریان گریه خود دام زنست
|
گفت از تو کی چنین پنداشتم
|
|
از تو من اومید دیگر داشتم
|
زن در آمد ازطریق نیستی
|
|
گفت من خاک شماام نی ستی
|
جسم و جان و هرچه هستم آن تست
|
|
حکم و فرمان جملگی فرمان تست
|
گر ز درویشی دلم از صبر جست
|
|
بهر خویشم نیست آن بهر تو است
|
تو مرا در دردها بودی دوا
|
|
من نمیخواهم که باشی بینوا
|
جان تو کز بهر خویشم نیست این
|
|
از برای تستم این ناله و حنین
|
خویش من والله که بهر خویش تو
|
|
هر نفس خواهد که میرد پیش تو
|
کاش جانت کش روان من فدا
|
|
از ضمیر جان من واقف بدی
|
چون تو با من این چنین بودی بظن
|
|
هم ز جان بیزار گشتم هم ز تن
|
خاک را بر سیم و زر کردیم چون
|
|
تو چنینی با من ای جان را سکون
|
تو که در جان و دلم جا میکنی
|
|
زین قدر از من تبرا میکنی
|
تو تبرا کن که هستت دستگاه
|
|
ای تبرای ترا جان عذرخواه
|
یاد میکن آن زمانی را که من
|
|
چون صنم بودم تو بودی چون شمن
|
بنده بر وفق تو دل افروختست
|
|
هرچه گویی پخت گوید سوختست
|
من سپاناخ تو با هرچم پزی
|
|
یا ترشبا یا که شیرین میسزی
|
کفر گفتم نک بایمان آمدم
|
|
پیش حکمت از سر جان آمدم
|
خوی شاهانهی ترا نشناختم
|
|
پیش تو گستاخ خر در تاختم
|
چون ز عفو تو چراغی ساختم
|
|
توبه کردم اعتراض انداختم
|
مینهم پیش تو شمشیر و کفن
|
|
میکشم پیش تو گردن را بزن
|