آدم از فردوس و از بالای هفت
|
|
پای ماچان از برای عذر رفت
|
گر ز پشت آدمی وز صلب او
|
|
در طلب میباش هم در طلب او
|
ز آتش دل و آب دیده نقل ساز
|
|
بوستان از ابر و خورشیدست باز
|
تو چه دانی ذوق آب دیدگان
|
|
عاشق نانی تو چون نادیدگان
|
گر تو این انبان ز نان خالی کنی
|
|
پر ز گوهرهای اجلالی کنی
|
طفل جان از شیر شیطان باز کن
|
|
بعد از آنش با ملک انباز کن
|
تا تو تاریک و ملول و تیرهای
|
|
دان که با دیو لعین همشیرهای
|
لقمهای کو نور افزود و کمال
|
|
آن بود آورده از کسب حلال
|
روغنی کاید چراغ ما کشد
|
|
آب خوانش چون چراغی را کشد
|
علم و حکمت زاید از لقمهی حلال
|
|
عشق و رقت آید از لقمهی حلال
|
چون ز لقمه تو حسد بینی و دام
|
|
جهل و غفلت زاید آن را دان حرام
|
هیچ گندم کاری و جو بر دهد
|
|
دیدهای اسپی که کرهی خر دهد
|
لقمه تخمست و برش اندیشهها
|
|
لقمه بحر و گوهرش اندیشهها
|
زاید از لقمهی حلال اندر دهان
|
|
میل خدمت عزم رفتن آن جهان
|