ملاقات پادشاه با آن ولی که در خوابش نمودند

دست بگشاد و کنارانش گرفت همچو عشق اندر دل و جانش گرفت
دست و پیشانیش بوسیدن گرفت وز مقام و راه پرسیدن گرفت
پرس پرسان می‌کشیدش تا بصدر گفت گنجی یافتم آخر بصبر
گفت ای نور حق و دفع حرج معنی‌الصبر مفتاح الفرج
ای لقای تو جواب هر سوال مشکل از تو حل شود بی‌قیل و قال
ترجمانی هرچه ما را در دلست دستگیری هر که پایش در گلست
مرحبا یا مجتبی یا مرتضی ان تغب جاء القضا ضاق الفضا
انت مولی‌القوم من لا یشتهی قد ردی کلا لن لم ینته
چون گذشت آن مجلس و خوان کرم دست او بگرفت و برد اندر حرم