مقالت هفدهم در پرستش و تجرید

ای ز خدا غافل و از خویشتن در غم جان مانده و در رنج تن
این من و من گو که درین قالبست هیچ مگو جنبش او تا لبست
چون خم گردون به جهان در مپیچ آنچه نه آن تو به آن در مپیچ
زور جهان بیش ز بازوی تست سنگ وی افزون ز ترازوی تست
قوت کوهی ز غباری مخواه آتش دیگی ز شراری مخواه
هر کمری کان به رضا بسته شد از کمر خدمت تن رسته شد
حرص رباخواره ز محرومیست تاج رضا بر سر محکومیست
کیسه برانند درین رهگذر هرکه تهی کیسه‌تر آسوده‌تر
محتشمی درد سری می‌پذیر ورنه برو دامن افلاس گیر
کوسه کم ریش دلی داشت تنگ ریش کشان دید دو کس را به جنگ
گفت رخم گرچه زبانی فشست ایمنم از ریش کشان هم خوشست
مصلت کار در آن دیده‌اند کز تو خر و بار تو ببریده‌اند
تا تو چو عیسی به در دل رسی بی خر و بی بار به منزل رسی
ممنی اندیشه‌گیری مکن در تنکی کوش و ستبری مکن
موج هلاکست سبکتر شتاب جان ببر و بار درافکن به آب
به که تهی مغز و خراب ایستی تا چو کدو بر سر آب ایستی
قدر به بی‌خوردی و خوابی درست گنج بزرگی به خرابی درست
مرده مردار نه‌ای چون زغن زاغ شو و پای به خون در مزن
گر تن بیخون شده‌ای چون نگار ایمنی از زحمت مردار خوار
خون جگری دان بشرابی شده آتشی از شرم به آبی شده