روبه یک فن نفس سگ شنید
|
|
خانه دو سوراخ به واجب گزید
|
واگهیش نه که شود راه گیر
|
|
دوده این گنبد روباه گیر
|
این چه نشاطست کزو خوشدلی
|
|
غافلی از خود که ز خود غافلی
|
عهد چنان شد که درین تنگنای
|
|
تنگدل آیی و شوی باز جای
|
گر شکنی عهد الهی کنون
|
|
جان تو از عهده کی آید برون
|
راه چنان رو که ز جان دیدهای
|
|
بر دو جهان زن که جهان دیدهای
|
زیر مبین تا نشوی پایه ترس
|
|
پس منگر تا نشوی سایه ترس
|
توشه ز دین بر که عمارت کمست
|
|
آب ز چشم آر که ره بی نمست
|
هم به صدف ده گهر پاک را
|
|
با زره و با زرهان خاک را
|
دور فلک چون تو بسی یار کشت
|
|
دست قویتر ز تو بسیار کشت
|
بوالعجبی ساز درین دشمنی
|
|
تاش زمانی به زمین افکنی
|
او که درین پایه هنر پیشه نیست
|
|
از سپر و تیغ وی اندیشه نیست
|
مار مخوان کاین رسن پیچ پیچ
|
|
با کشش عشق تو هیچست هیچ
|
در غم این شیشه چه باید نشست
|
|
کش بیکی باد توانی شکست
|
سیم کشان کاتش زر کشتهاند
|
|
دشمن خود را به شکر کشتهاند
|
تا بتوان از دل دانش فروز
|
|
دشمن خود را به گلی کش چو روز
|