داستان مبد صاحب نظر

چند چو گل خیره‌سری ساختن سر به کلاه و کمر افراختن
خیز و رها کن کمر گل ز دست کو کمر خویش به خون تو بست
هست کلاه و کمر آفات عشق هر دو گروه کن به خرابات عشق
گه کلهت خواجگی گل دهد گه کمرت بندگی دل دهد
کوش کزین خواجه غلامی رهی یا چو نظامی ز نظامی رهی