مقالت نهم در تک مونات دنیوی

منزل خود بین که کدامست راه وامدن و رفتن از این جایگاه
زامدن این سفرت رای چیست باز شدن حکمت از اینجای چیست
اول کاین ملک بنامت نبود وین ده ویرانه مقامت نبود
فر همای حملی داشتی اوج هوای ازلی داشتی
گرچه پر عشق تو غایت نداشت راه ابد نیز نهایت نداشت
مانده شدی قصد زمین ساختی سایه بر این آب و گل انداختی
باز چو تنگ آیی ازین تنگنای دامن خورشید کشی زیر پای
گرچه مجرد شوی از هر کسی بر سر آن نیز نمانی بسی
جز بتردد سر و کاریت نیست بر سر یک رشته قراریت نیست
مفلس بخشنده توئی گاه جود تازه دیرینه توئی در وجود
بگذر از این مادر فرزند کش آنچه پدر گفت بدان دار هش
در پدر خود نگر ای ساده مرد سنت او گیر و نگر تا چه کرد
منتظر راحت نتوان نشست کان به چنین عمر نیاید بدست
گر نفسی طبع نواز آمدی عمر به بازی شده باز آمدی
غم خور و بنگر ز کدامین گلی شاد نشسته به کدامین دلی
آنکه بدو گفت فلک شاد باش آن نه منم وان نه تو آزاد باش
ما ز پی رنج پدید آمدیم نز جهت گفت و شنید آمدیم
تا ستد و داد جهانی که هست راست نداریم به جانی که هست
زامدنت رنگ چرا چون میست کامدنی را شدنی در پیست
تا کی و تا کی بود این روزگار وامدن و رفتن بی‌اختیار