هر که در این حلقه فرو ماندهاست
|
|
شهر برون کرده و ده راندهاست
|
راه رویرا که امان میدهند
|
|
در عدم از دور نشان میدهند
|
ملک رها کن که غرورت دهد
|
|
ظلمت این سایه چه نورت دهد
|
عمر به بازیچه به سر میبری
|
|
بازی از اندازه به در میبری
|
گردش این گنبد بازیچه رنگ
|
|
نز پی بازیچه گرفت این درنگ
|
پیشتر از مرتبه عاقلی
|
|
غفلت خوش بود خوشا غافلی
|
چون نظر عقل به غایت رسید
|
|
دولت شادی به نهایت رسید
|
غافل بودن نه ز فرزانگیست
|
|
غافلی از جمله دیوانگیست
|
غافل منشین ورقی میخراش
|
|
گر ننویسی قلمی میتراش
|
سر مکش از صحبت روشندلان
|
|
دست مدار از کمر مقبلان
|
خار که هم صحبتی گل کند
|
|
غالیه در دامن سنبل کند
|
روز قیامت که برات آورند
|
|
بادیه را در عرصات آورند
|
کای جگر آلود زبان بستگان
|
|
آب جگر خورده دل خستگان
|
ریگ تو را آب حیات از کجا
|
|
بادیه و فیض فرات از کجا
|
ریگ زند ناله که خون خوردهام
|
|
ریگ مریزید نه خون کردهام
|
بر سر خانی نمکی ریختم
|
|
با جگری چند برآمیختم
|
تا چو هم آغوش غیوران شوم
|
|
محرم دستینه حوران شوم
|
حکم چو بر حکم سرشتش کنند
|
|
مطرب خلخال بهشتش کنند
|
هر که کند صحبت نیک اختیار
|
|
آید روزیش ضرورت به کار
|
صحبت نیکان ز جهان دور گشت
|
|
خوان عسل خانه زنبور گشت
|