داستان پادشاه نومید و آمرزش یافتن او

وام یتیمان نبود دامنت بارکش پیره‌زنان گردنت
باز هل این فرش کهن پوده را طرح کن این دامن آلوده را
یا چو غریبان پی ره توشه گیر یا چو نظامی ز جهان گوشه گیر