روسیه از این گنه آنجا گریخت
|
|
بر سر آن خاک سیاهی بریخت
|
مدتی از نیل خم آسمان
|
|
نیلگری کرد به هندوستان
|
چون کفش از نیل فلک شسته شد
|
|
نیل گیا در قدمش رسته شد
|
ترک ختائی شده یعنی چو ماه
|
|
زلف خطا بر زده زیر کلام
|
چون دلش از توبه لطافت گرفت
|
|
ملک زمین را به خلافت گرفت
|
تخم وفا در زمی عدل گشت
|
|
وقفی آن مزرعه بر ما نوشت
|
هرچه بدو خازن فردوس داد
|
|
جمله در این حجره ششدر نهاد
|
برخور ازین مایه که سودش تراست
|
|
کشتنش او را و درودش تراست
|
ناله عود از نفس مجمرست
|
|
رنج خر از راحت پالانگرست
|
کار ترا بیتو چو پرداختند
|
|
نامزد لطف ترا ساختند
|
کشتی گل باش به موج بهار
|
|
تا نشوی لنگر بستان چو خار
|
راه به دل شو چو بدیدی خزان
|
|
کاب به دل میشود آتش به جان
|
صورت شیری دل شیریت نیست
|
|
گرچه دلت هست دلیریت نیست
|
شیر توان بست ز نقش سرای
|
|
لیک به صد چوب نجنبد ز جای
|
خلعت افلاک نمیزیبدت
|
|
خاکی و جز خاک نمیزیبدت
|
طالع کارت به زبونی درست
|
|
دل به کمی غم به فزونی درست
|
ورنه چرا کرد سپهر بلند
|
|
شهر گشائی چو ترا شهربند
|
دایره کردار میان بسته باش
|
|
در فلکی با فلک آهسته باش
|
تیز تکی پیشه آتش بود
|
|
باز نمانی ز تک آن خوش بود
|
آب صفت باش و سبکتر بران
|
|
کاب سبک هست به قیمت گران
|