مقالت اول در آفرینش آدم

روسیه از این گنه آنجا گریخت بر سر آن خاک سیاهی بریخت
مدتی از نیل خم آسمان نیلگری کرد به هندوستان
چون کفش از نیل فلک شسته شد نیل گیا در قدمش رسته شد
ترک ختائی شده یعنی چو ماه زلف خطا بر زده زیر کلام
چون دلش از توبه لطافت گرفت ملک زمین را به خلافت گرفت
تخم وفا در زمی عدل گشت وقفی آن مزرعه بر ما نوشت
هرچه بدو خازن فردوس داد جمله در این حجره ششدر نهاد
برخور ازین مایه که سودش تراست کشتنش او را و درودش تراست
ناله عود از نفس مجمرست رنج خر از راحت پالانگرست
کار ترا بیتو چو پرداختند نامزد لطف ترا ساختند
کشتی گل باش به موج بهار تا نشوی لنگر بستان چو خار
راه به دل شو چو بدیدی خزان کاب به دل میشود آتش به جان
صورت شیری دل شیریت نیست گرچه دلت هست دلیریت نیست
شیر توان بست ز نقش سرای لیک به صد چوب نجنبد ز جای
خلعت افلاک نمی‌زیبدت خاکی و جز خاک نمی‌زیبدت
طالع کارت به زبونی درست دل به کمی غم به فزونی درست
ورنه چرا کرد سپهر بلند شهر گشائی چو ترا شهربند
دایره کردار میان بسته باش در فلکی با فلک آهسته باش
تیز تکی پیشه آتش بود باز نمانی ز تک آن خوش بود
آب صفت باش و سبکتر بران کاب سبک هست به قیمت گران