ثمره خلوت دوم

عمر بر آن فرش ازل بافته آنچه شده باز بدل یافته
گوش در آن نامه تحیت رسان دیده در آن سجده تحیات خوان
تنگ دل از خنده ترکان شکر سرمه بر از چشم غزالان نظر
ترک قصب پوش من آنجا چو ماه کرده دلم را چو قصب رخنه گاه
مه که به شب دست برافشانده‌بود آنشب تا روز فرو مانده‌بود
ناوک غمزه‌اش چو سبک پر شدی جان به زمین بوسه برابر شدی
شمع ز نورش مژه پر اشک داشت چشم چراغ آبله از رشک داشت
هر ستمی که بجفا درگرفت دل به تبرک به وفا برگرفت
گه شده او سبزه و من جوی آب گه شده من گازر و او آفتاب
زان رطب آنشب که بری داشتم بیخبرم گر خبری داشتم
کان مه نو کو کمر از نور داشت ماه نو از شیفتگان دور داشت
شیفته شیفته خویش بود رغبتی از من صد ازو بیش بود
دل به تمنا که چو بودی ز روز گر شب ما را نشدی پرده سوز
امشب اگر جفت سلامت شدی هم نفس روز قیامت شدی
روشنی آن شب چون آفتاب جویم بسیار و نبینم به خواب
جز به چنان شب طربم خوش نبود تا شبخوش کرد شبم خوش نبود
زان همه شب یارب یارب کنم بو که شبی جلوه آن شب کنم
روز سفید آن نه شب داج بود بود شب اما شب معراج بود
ماه که بر لعل فلک کان کند در غم آن شب همه شب جان کند
روز که شب دشمنیش مذهبست هم به تمنای چنان یکشبست