ثمره خلوت اول

کار من از طاقت من درگذشت کاب حیاتم ز دهن برگذشت
عقل عزیمت گرما دیو دید نقره آن کار به آهن کشید
دل که به شادی غم دل می‌گرفت چشمه خورشید به گل می‌گرفت
مونس غم خواره غم وی بود چاره‌گر می‌زده هم می بود
ای بتبش ناصیت از داغ من بیخبر از سبزه و از باغ من
سبزه فلک بود و نظر تاب او باغ سحر بود و سرشک آب او
وانکه رخش پردگی خاص بود آینه صورت اخلاص بود
بسکه سرم بر سر زانو نشست تا سر این رشته بیامد بدست
این سفر از راه یقین رفته‌ام راه چنین رو که چنین رفته‌ام
محرم این ره تو نه‌ای زینهار کار نظامی به نظامی گذار