خطاب زمین بوس

ای شرف گوهر آدم به تو روشنی دیده عالم به تو
چرخ که یک پشت ظفر ساز تست نه شکم آبستن یک راز تست
گوش دو ماهی زبر و زیر تو شد صدف گوهر شمشیر تو
مه که به شب تیغ درانداختست با سر تیغت سپر انداختست
چشمه تیغ تو چو آب فرات ریخته قرابه آب حیات
هر که به طوفان تو خوابش برد ور به مثل نوح شد آبش برد
جام تو کیخسرو جمشید هش روی تو پروانه خورشید کش
شیردلی کن که دلیر افکنی شیر خطا گفتم شیر افکنی
چرخ ز شیران چنین بیشه‌ای از تو کند بیشتر اندیشه‌ای
آن دل و آن زهره کرا در مصاف کز دل و از زهره زند با تو لاف
هر چه به زیر فلک از رقست دست مراد تو برو مطلقست
دست نشان هست ترا چند کس دست نشین تو فرشته است و بس
دور به تو خاتم دوران نبشت باد به خاک تو سلیمان نبشت
ایزد کو داد جوانی و ملک ملک ترا داد تو دانی و ملک
خاک به اقبال تو زر می‌شود زهر به یاد تو شکر می‌شود
می‌که فریدون نکند با تو نوش رشته ضخاک برآرد ز دوش
میخور می مطرب و ساقیت هست غم چه خوری دولت باقیت هست
ملک حفاظی و سلاطین پناه صاحب شمشیری و صاحب کلاه
گرچه به شمشیر صلابت پذیر تاج ستان آمدی و تخت گیر
چون خلفا گنج فشانی کنی تاج دهی تخت ستانی کنی