در مدح ملک فخرالدین بهرامشاه بن داود

عالم و عادل‌تر اهل وجود محسن و مکرم‌تر ابنای جود
دین فلک و دولت او اخترست ملک صدف خاک درش گوهرست
چشمه و دریاست به ماهی و در چشمه آسوده و دریای پر
با کفش این چشمه سیماب ریز خوانده چو سیماب گریزا گریز
خنده زنان از کمرش لعل ناب بر کمر لعل کش آفتاب
آفت این پنجره لاجورد پنجه در او زد که به دو پنجه کرد
کوس فلک را جرسش بشکند شیشه مه را نفسش بشکند
خوب سرآغازتر از خرمی نیک سرانجامتر از مردمی
جام سخا را که کفش ساقیست باقی بادا که همین باقیست