(مناجات اول) در سیاست و قهر یزدان

حقه مه بر گل این مهره زن سنگ زحل بر قدح زهره زن
دانه کن این عقد شب‌افروز را پر بشکن مرغ شب و روز را
از زمی این پشته گل بر تراش قالب یکخشت زمین گومباش
گرد شب از جبهت گردون بریز جبهه بیفت اخبیه گو برمخیز
تا کی ازین راه نوروزگار پرده‌ای از راه قدیمی بیار
طرح برانداز و برون کش برون گردن چرخ از حرکات و سکون
آب بریز آتش بیداد را زیرتر از خاک نشان باد را
دفتر افلاک شناسان بسوز دیده خورشید پرستان بدوز
صفر کن این برج زطوق هلال باز کن این پرده ز مشتی خیال
تا به تو اقرار خدائی دهند بر عدم خویش گوائی دهند
غنچه کمر بسته که ما بنده‌ایم گل همه تن جان که به تو زنده‌ایم
بی دیتست آنکه تو خونریزیش بی بدلست آنکه تو آویزیش
منزل شب را تو دراز آوری روز فرو رفته تو بازآوری
گرچه کنی قهر بسی را ز ما روی شکایت نه کسی را ز ما
روشنی عقل به جان داده‌ای چاشنی دل به زبان داده‌ای
چرخ روش قطب ثبات از تو یافت باغ وجود آب حیات از تو یافت
غمزه نسرین نه ز باد صباست کز اثر خاک تواش توتیاست
پرده سوسن که مصابیح تست جمله زبان از پی تسبیح تست
بنده نظامی که یکی گوی تست در دو جهان خاک سر کوی تست
خاطرش از معرفت آباد کن گردنش از دام غم آزاد کن