چو هرمس بدین ژرف دریا رسید
|
|
رهی دید کزوی رهائی ندید
|
فرو رفت و گفت آفرین بر کسی
|
|
که کالای کشتی ندارد بسی
|
چه باید گرانباریی ساختن
|
|
که باید به دریا در انداختن
|
جهان خانه وحش بود از نخست
|
|
در او بانوا هر گیاهی که رست
|
ز کوه گران تا به دریای ژرف
|
|
چه و بام او شد به باران و برف
|
چو شد آهوی گور آدم پدید
|
|
گریزنده شد گور و آهو رمید
|
من آن وحشی آهو کز دست زور
|
|
به پای خودم رفت باید به گور
|
درین ره پناه خود از هیچکس
|
|
نسازم جز از پاک یزدان و بس
|
شما نیز چون عزم راه آورید
|
|
به پاکیزه یزدان پناه آورید
|
درین گفتنش خواب خوش باز برد
|
|
سخن را چه خسبانم او نیز مرد
|