فلاطون که بر جمله بود اوستاد
|
|
ز دریای دل گنج گوهر گشاد
|
که روشن خرد پادشاه جهان
|
|
مباد از دلش هیچ رازی نهان
|
ز دولت بهر کار یاریش باد
|
|
گذر بر ره رستگاریش باد
|
حدیثی که پرسد دل پاک او
|
|
بگوئیم و ترسیم از ادراک او
|
ز حرف خطا چون نداریم ترس؟
|
|
که از لوح نادیده خوانیم درس
|
در اندیشهی من چنان شد درست
|
|
که ناچیز بود آفرینش نخست
|
گر از چیز چیز آفریدی خدای
|
|
ازال تا ابد مایه بودی به جای
|
تولد بود هر چه از مایه خاست
|
|
خدائی جدا کدخدائی جداست
|
کسی را که خواند خرد کارساز
|
|
به چندین تولد نباشد نیاز
|
جداگانه هر گوهری را نگاشت
|
|
که در هیچ گوهر میانجی نداشت
|
چوگوهر به گوهر شد آراسته
|
|
خلاف از میان گشت برخاسته
|
از آن سرکشان مخالف گرای
|
|
بدین سروری کرد شخصی به پای
|
اگر گیری از پر موری قیاس
|
|
توان شد بدان عبرت ایزدشناس
|