چنین راند والیس دانا سخن
|
|
که نوباد شه در جهان کهن
|
به تعلیم دانش تنومند باد
|
|
به دانش پژوهی برومند باد
|
چو فرمود سالار گردنکشان
|
|
که هر کس دهد زانچه دارد نشان
|
چنین گشت بر من به دانش درست
|
|
که جز آب جوهر نبود از نخست
|
ز جنبش نمودن به جائی رسید
|
|
کزو آتشی در تخلخل دمید
|
چو آتش برون راند برق از بخار
|
|
هوائی فرو ماند از او آبدار
|
تکاشف گرفت آب از آهستگی
|
|
زمین سازور گشت از آن بستگی
|
چو هر جوهر خاص جایی گرفت
|
|
جهان از طبیعت نوائی گرفت
|
ز لطفی که سر جوش آنجمله بود
|
|
گره بست گردون و جنبش نمود
|
نیوشاگر این را نخواهد شنید
|
|
کز آبی چنین پیکر آمد پدید
|
نمودار نطفه بر راستان
|
|
دلیلی است قطعی بر این داستان
|