اغانی ساختن افلاطون بر مالش ارسطو

شب و روز از اندیشه چندان نخفت کاغانی برون آورید از نهفت
به خم درشد از خلق پی کرد گم نشان جست از آواز این هفت خم
کسی کو سماعی نه دلکش کند صدای خم آواز او خوش کند
مگر کان غنا ساز آواز رود در آن خم بدین عذر گفت آن سرود
چو صاحب رصد جای در خم گرفت پی چرخ و دنبال انجم گرفت
بر آهنگ آن ناله کانجا شنید نموداری آورد اینجا پدید
چو آن ناله را نسبت از رود یافت در آن پرده گه رودگر رود بافت
کدوی تهی را به وقت سرود به چرم اندرآورد و بربست رود
چو بر چرم آهو براندود مشک نوائی‌تر انگیخت از رود خشک
پس آنگه بر آن رسم و هیت که خواست یکی هیکل از ارغنون کرد راست
در او نغمه و نالهای درست به اوتار نسبت فرو بست چست
به زیر و بم ناله رود خیز گهی نرم زد زخمه و گاه تیز
ز نرمی و تیزی ز بالا و زیر نوا ساخت بر ناله‌ی گاو و شیر
چنان نسبت نالش آمد به دست که هر جا که زد هر دو را پای بست
همان نسبت آدمی تا دده بر آن رودها شد یکایک زده
چنان کادمی زاد را زان نوا به رقص و طرب چیره گشتی هوا
سباع و بهائم بر آن ساز جفت یکی گشت بیدار و دیگر بخفت
چو بر نسبت ناله هر کسی به دست آمدش راه دستان بسی
ز موسیقی آورد سازی برون که آن را نشد کس جز او رهنمون
چنان ساخت هر نسبتی را خروش که نالنده را دل درآرد به جوش