شب و روز از اندیشه چندان نخفت
|
|
کاغانی برون آورید از نهفت
|
به خم درشد از خلق پی کرد گم
|
|
نشان جست از آواز این هفت خم
|
کسی کو سماعی نه دلکش کند
|
|
صدای خم آواز او خوش کند
|
مگر کان غنا ساز آواز رود
|
|
در آن خم بدین عذر گفت آن سرود
|
چو صاحب رصد جای در خم گرفت
|
|
پی چرخ و دنبال انجم گرفت
|
بر آهنگ آن ناله کانجا شنید
|
|
نموداری آورد اینجا پدید
|
چو آن ناله را نسبت از رود یافت
|
|
در آن پرده گه رودگر رود بافت
|
کدوی تهی را به وقت سرود
|
|
به چرم اندرآورد و بربست رود
|
چو بر چرم آهو براندود مشک
|
|
نوائیتر انگیخت از رود خشک
|
پس آنگه بر آن رسم و هیت که خواست
|
|
یکی هیکل از ارغنون کرد راست
|
در او نغمه و نالهای درست
|
|
به اوتار نسبت فرو بست چست
|
به زیر و بم ناله رود خیز
|
|
گهی نرم زد زخمه و گاه تیز
|
ز نرمی و تیزی ز بالا و زیر
|
|
نوا ساخت بر نالهی گاو و شیر
|
چنان نسبت نالش آمد به دست
|
|
که هر جا که زد هر دو را پای بست
|
همان نسبت آدمی تا دده
|
|
بر آن رودها شد یکایک زده
|
چنان کادمی زاد را زان نوا
|
|
به رقص و طرب چیره گشتی هوا
|
سباع و بهائم بر آن ساز جفت
|
|
یکی گشت بیدار و دیگر بخفت
|
چو بر نسبت ناله هر کسی
|
|
به دست آمدش راه دستان بسی
|
ز موسیقی آورد سازی برون
|
|
که آن را نشد کس جز او رهنمون
|
چنان ساخت هر نسبتی را خروش
|
|
که نالنده را دل درآرد به جوش
|