به سختی همی گشت ز ما سپهر
|
|
شد از مهر گردنده یک باره مهر
|
زن پاکدامنتر از بوی مشک
|
|
شکیبنده با من به یک نان خشک
|
چو آمد گه زادن او را فراز
|
|
به کشگینهی گرمش آمد نیاز
|
ز چیزی که دارد به خوردن بسیچ
|
|
نبودم بجز خون در آن خانه هیچ
|
من و زن در آن خانه تنها و بس
|
|
مرا گفت کی شوی فریاد رس
|
اگر شوربائی به چنگ آوری
|
|
من مرده را باز رنگ آوری
|
وگرنه چنان دان که رفتم ز دست
|
|
ستمگاره شد باد و کشتی شکست
|
چو من دیدم آن نازنین را چنان
|
|
برون رفتم از خانه زاری کنان
|
ز سامان به سامان همه کوی و شهر
|
|
دویدم مگر یابم از توشه بهر
|
ندیدم دری کان نه در بسته بود
|
|
که سختی به من سخت پیوسته بود
|
رسیدم به ویرانهای دور دست
|
|
درو درگهی با زمین گشته پست
|
بسی گرد ویرانه کردم طواف
|
|
شتابنده چون دیو در هر شکاف
|
سرائی کهن یافتم سالخورد
|
|
دری در نشسته بر او دود و گرد
|
در او آتشی روشن افروخته
|
|
بر او هیمه خروارها سوخته
|
سیه زنگیی دیدم آتش پرست
|
|
سفالین سبوئی پر از می بدست
|
بر آتش نهاده لویدی فراخ
|
|
نمک سود فربه در او شاخ شاخ
|
چو زنگی مرا دید برجست زود
|
|
بپیچید برخود به کردار دود
|
به من بانگ برزد کهای دیوزاد
|
|
شبیخون من چونت آمد به یاد
|
تو دزدی و من نیز دزد این رواست؟
|
|
به دزدی شدن پیش دزدان خطاست
|
من از هول زنگی و تیمار خویش
|
|
فروماندم آشفته در کار خویش
|