ز تعلیم دانا فروبست گوش
|
|
در عیش بگشاد بر ناز و نوش
|
پریوار با آن پری چهره زیست
|
|
چه ایمن کسی کو نهان چون پریست
|
عتاب خود استاد ازاو دور داشت
|
|
دلش را بدان عشق معذور داشت
|
چو بگذشت ازین داستان یک دو سال
|
|
غزاله شد از چشم چینی غزال
|
گل سرخ بر دامن خاک ریخت
|
|
سرایندهی بلبل ز بستان گریخت
|
فرو خورد خاک آن پری زاده را
|
|
چنان چون پری زادگان باده را
|
فلک پیشتر زین که آزاده بود
|
|
از آن به کنیزی مرا داده بود
|
همان مهر و خدمتگری پیشه داشت
|
|
همان کاردانی در اندیشه داشت
|
پیاده نهاده رخش ماه را
|
|
فرس طرح کرده بسی شاه را
|
خجسته گلی خون من خورد او
|
|
بجز من نه کس در جهان مرد او
|
چو چشم مرا چشمهی نور کرد
|
|
ز چشم منش چشم بد دور کرد
|
ربایندهی چرخ آنچنانش ربود
|
|
که گفتی که نابود هرگز نبود
|
بخشنودیی کان مرا بود از او
|
|
چگویم خدا باد خشنود از او
|
مرا طالعی طرفه هست از سخن
|
|
که چون نو کنم داستان کهن
|
در آن عید کان شکر افشان کنم
|
|
عروسی شکر خنده قربان کنم
|
چو حلوای شیرین همی ساختم
|
|
ز حلواگری خانه پرداختم
|
چو بر گنج لیلی کشیدم حصار
|
|
دگر گوهری کردم آنجا نثار
|
کنون نیز چون شد عروسی بسر
|
|
به رضوان سپردم عروسی دگر
|
ندانم که با داغ چندین عروس
|
|
چگونه کنم قصه روم و روس
|
به ار نارم اندوه پیشینه پیش
|
|
بدین داستان خوش کنم وقت خویش
|