در اندازه هر کاری نگهداشتن

کم و بیش کالا چنان برمسنج که حمال هر ساعت آید به رنج
مکش بر کهن شاخ نو خیز را کز این کشت شیرویه پرویز را
مزن اره بر سالخورده درخت که ضحاک ازین گشت بی‌تاج و تخت
جهاندار چون ابر و چون آفتاب به اندازه بخشد هم آتش هم آب
به دریا رسد در فشاند ز دست کند گرده‌ی کوه را لعل بست
به هرجا که رایت برآرد بلند سر کیسه را بر گشاید ز بند
به حمدالله این شاه بسیار هوش که نازش خرست و نوازش فروش
زبر سختن کوه تا برک گاه شناسد همه چیز را پایگاه
به اندازه‌ی هر که را مایه‌ای دها و دهش را دهد پایه‌ای
از آن شد براو آفرین جای گیر که در آفرینش ندارد نظیر
ز من هر کس این نامه را باز جست به عنوان او نامه آمد درست
جز او هر که را دیدم از خسروان ندیدم در او جای خلوت روان
سری دیدم از مغز پرداخته بسی سر به ناپاکی انداخته
دری پر ز دعوی و خوانی تهی همه لاغریهای بی فربهی
همه صیرفی طبع بازارگان جگرخواره‌ی جامگی خوارگان
همین رشته را دیدم از لعل پر ضمیری چو دریا و لفظی چو در
خریداری الحق چنین ارجمند سخنهای من چون نباشد بلند