ولایت ستان شاه گینی پناه
|
|
فریدون کمر بلکه خاقان کلاه
|
ملک نصرةالدین که از داد او
|
|
خورد هر کسی باده بر یاد او
|
چو در دانش ودین سرافراز گشت
|
|
همه دانش و دین بدو بازگشت
|
سپهریست کاختر برو تافتست
|
|
محیطی که تاج از گهر یافتست
|
چو دریای ثالث نمط شویخاک
|
|
ز ثالث ثلاثه جهان شسته پاک
|
چو سیارهی مشتری سر بلند
|
|
نظرهای او یک به یک سودمند
|
به تربیع و تثلیث گوهرفشان
|
|
مربع نشین و مثلث نشان
|
ز سرسبزی او جهان شاد خوار
|
|
جهان را ز چندین ملک یادگار
|
ستاره که بر چرخ ساید سرش
|
|
زده سکه عبده بر درش
|
جهان را به نیروی شاهنشهی
|
|
ز فرهنگ پر کرده و ز غم تهی
|
به بزم آفتابیست افروخته
|
|
به رزم اژدهائی جهان سوخته
|
ز روشن روانی که دارد چو آب
|
|
به دو چشم روشن شد است آفتاب
|
چو شمشیرش آهنگ خون آرد
|
|
ز سنگ آب و آتش برون آرد
|
چو تیر از کمان کمین افکند
|
|
سر آسمان بر زمین افکند
|
فرنگ فلسطین و رهبان روم
|
|
پذیرای فرمان مهرش چو موم
|
چو دیدم که بر تخت فیروزمند
|
|
به سرسبزی بخت شد سربلند
|
نثاری نبودم سزاوار او
|
|
که ریزم بر اورنگ شهوار او
|
هم از آب حیوان اسکندری
|
|
زلالی چنین ساختم گوهری
|
چو از ساختن باز پرداختم
|
|
به درگاه او پیشکش ساختم
|
سپردم نگین چنین گوهری
|
|
ز اسکندری هم به اسکندری
|
بقا باد شه را به نیروی بخت
|
|
بدو یاد سرسبزی تاج و تخت
|
چنین بلبلی در گلستان او
|
|
مبارک نفس باد بر جان او
|
زهی تاجداری که تاج سپهر
|
|
سریر تو را سر برآرد به مهر
|
توئی در جهان شاه بیدار بخت
|
|
تو را دید دولت سزاوار تخت
|
ندارد ز گیتی کس این دستگاه
|
|
که نزلی فرستد سزاوار شاه
|
ازین گوزه گل گر آبی چکید
|
|
در آن ژرف دریا کی آید پدید
|
نم چشمه کز سنگ خارا رسد
|
|
چو اندک بود کی به دریا رسد
|
نظامی که خود را غلام تو کرد
|
|
سخن را گزارش به نام تو کرد
|
همان پیش تخت تو مهمان کشید
|
|
که آن مور پیش سلیمان کشید
|
مبین رنگ طاوس و پرواز او
|
|
که چون گربه زشت امد آواز او
|
بدان بلبل خرد بین کز نوا
|
|
فرود آورد مرغ را از هوا
|
من آن بلبلم کز ارم تاختم
|
|
به باغ تو آرامگه ساختم
|
نوائی سرایم در ایام تو
|
|
که ماند درو سالها نام تو
|
به نام تو زان کردم این نامه را
|
|
که زرین کند نقش تو خامه را
|
زر پیلوار از تو مقصود نیست
|
|
که پیل تو چون پیل محمود نیست
|
ببخشی تو بیآنکه خواهد کسی
|
|
خزینه فراوان و خلعت بسی
|
گر این نامه را من به زر گفتمی
|
|
به عمری کجا گوهری سفتمی
|
همانا که عشقم براین کار داشت
|
|
چو من کم زنان عشق بسیار داشت
|
مرا داد توفیق گفتن خدای
|
|
ترا باد تأیید و فرهنگ و رای
|
از آن بیشتر کاوری در ضمیر
|
|
ولایت ستان باش و آفاق گیر
|
زمان تا زمان از سپهر بلند
|
|
به فتح دگر باش فیروزمند
|
جهان پیش خورد جوانیت باد
|
|
فزون از همه زندگانیت باد
|