به جشن فریدون و نوروز جم
|
|
که شادی سترد از جهان نام غم
|
جهاندار بنشست بر تخت خویش
|
|
نشستند شاهان سرافکنده پیش
|
نوازندگان می و رود و جام
|
|
برآراسته دست مجلس تمام
|
می نوش و نوشابهی چون شکر
|
|
عروسان به گردش کمر در کمر
|
در آن مجلس اسکندر فیلقوس
|
|
نکرد التفاتی به چندان عروس
|
یکی آنکه خود بود پرهیزگار
|
|
دگر در حرم کرد نتوان شکار
|
یکایک همه لشگر از شرم او
|
|
نگشتند یک ذره ز آزرم او
|
هوا سرد و خرگاه خورشید گرم
|
|
زمین خشگ و بالین جمشید نرم
|
برون رفت از چاه دلو آفتاب
|
|
به ماهی گرفتن سوی حوض آب
|
درم بر درم کیسهی کوه و شخ
|
|
گره بسته چون پشت ماهی ز یخ
|
دمه دم فروگیر چون چشم گرگ
|
|
شده کار گرگینه دوزان بزرگ
|
سرین گوزن و کفلگاه گور
|
|
به پهلوی شیران درآورده زور
|
کبابتر از ران آهویتر
|
|
نمک ریخته آب را بر جگر
|
ز باریدن ابر کافور بار
|
|
سمن رسته از دستهای چنار
|
بنفشه نکرده سر غنچه تیز
|
|
چو برگ بهار آسمان برف ریز
|
درخت گل از باد آبستنی
|
|
شکم کرده پر بچه رستنی
|
دهن ناگشاده لب آبگیر
|
|
که آمد لب سبزه را بوی شیر
|
صبا بلبلان را دریده دهل
|
|
ز نامحرمان روی پوشیده گل
|
شده بلبله بلبل انجمن
|
|
چو کبک دری قهقهه در دهن
|
ز رخسار میخوارگان رنگ می
|
|
بهر گوشهای گل برآورده خوی
|
به عذر شب دوش فرمود شاه
|
|
که آتش فروزند در بزمگاه
|
برآراست از زینت و زر و زیب
|
|
چو باغ ارم مجلسی دلفریب
|
درو آتشی چون گل افروخته
|
|
گل از رشک آن گلستان سوخته
|
شده خار از آتش چون زر به دست
|
|
نه چون خار زردشتی آتش پرست
|
به مشکین زکال آتش لاله رنگ
|
|
درافتاده چون عکس گوهر به سنگ
|
به آتش بر آن شوشهی مشک سنج
|
|
چو مار سیه بر سر چاه گنج
|
ز بی رحمتی داده پیر مجوس
|
|
سواد حبش را به تاراج روس
|
ز هندوستان آمده جوزنی
|
|
بهر جو که زد سوخته خرمنی
|
مغی ارغوان کشته بر جای جو
|
|
بنفشه دروده به وقت درو
|
سیاهی به مازندران برده مشک
|
|
بدل کرده با شوشهی زر خشک
|
ز هندو زنی خانه پر خون شده
|
|
همه آبنوسش طبر خون شده
|
به چین کرده صقلابیی ترکتاز
|
|
سموری به برطاسیی کرده باز
|
بلالی برآورده آواز خوش
|
|
صلا داده در روم و خود در حبش
|
بر آواز او زنگی قیرگون
|
|
گشاده ز دل زهره وز دیده خون
|
دبیری قلم رسته از پشت او
|
|
قلمهای مشکین در انگشت او
|
نشسته جوانمردی اطلس فروش
|
|
ز خاکستری پیر زن درع پوش
|
ز بهر پلاسی رسن تافته
|
|
بجای پلاس اطلسی یافته
|
چو در کورهای مرد اکسیر گر
|
|
فرو برده آهن برآورده زر
|
شراره که اکسیر زر ساخته
|
|
ز هر سو به دامن زر انداخته
|
به خار از بر شعلهی آذری
|
|
چو بر سرخ گل شعر نیلوفری
|
سفالی ز ریحان برآراسته
|
|
به ریحانی از بیشهها خاسته
|
نه آتش گل باغ جمشید بود
|
|
کلیچه پز خوان خورشید بود
|
فروزندهی گوهر نیک و بد
|
|
رفیق مغ و مونس هیربد
|
شکفته گلی خورد او خار بن
|
|
به دیدار تازه به گوهر کهن
|
ترنم سرای تهی مایگان
|
|
پیام آور دیگ همسایگان
|
ترنگا ترنگی که زد ساز او
|
|
به از زند زردشت و آواز او
|
بدین زندگی آتش زند سوز
|
|
بر افروخته شاه گیتی فروز
|
چو برگ گل سرخ بر شاخ سرو
|
|
بر او گاه دراج و گاهی تذرو
|
ز بسد چناری برافراخته
|
|
بر او کبک نالنده چون فاخته
|
اگر پای بط بر سر آرد چنار
|
|
بر او سینهی بط زند زیر زار
|
تن بط بود در خور آبگیر
|
|
چو بر آتش آری برآرد نفیر
|
در آن باغ مرغان به جوش آمده
|
|
ز هر یک دگرگون خروش آمده
|
ستا زن برآورده بانگ سرود
|
|
سرودی نوآیینتر از صد درود
|
جگرها به خون در نمک یافته
|
|
نمک را ز حسرت جگر تافته
|
شکر بوزه با نوک دندان دراز
|
|
شکر خواره را کرده دندان دراز
|
کباب تر و بوی افزار خشک
|
|
اباهای پرورده با بوی مشک
|
ز ریچارها آنچه باشد عزیز
|
|
ترنج و به و نار و نارنج نیز
|
مغنی چو زهره به رامشگری
|
|
صراحی درخشنده چو مشتری
|
به گلگون گلابی دلاویزتر
|
|
نشانده جهان از جهان درد سر
|
همه ساز آهنگها نرم خیز
|
|
بجز ساز کاهنگ او بود تیز
|
همه پخته بودند یاران تمام
|
|
بجز باده کو در میان بود خام
|
سکندر ز مستی شده نیمخواب
|
|
روان آب در چنگ و چنگی در آب
|
می و مرغ و ریحان و آواز چنگ
|
|
بتی تنگ چشم اندر آغوش تنگ
|
کسی کاین مرادش میسر شود
|
|
گرش جو نباشد سکندر شود
|
به یاد شه آن مشتری پیکران
|
|
چو زهره کشیدند رطل گران
|
چو یک نیمه از روز روشن گذشت
|
|
فلک نیمه راه زمین در نوشت
|
بفرمود شه تا رقیبان گنج
|
|
کشند از پی میهمان پای رنج
|
زر و زیور آرند خروارها
|
|
ز سیفور و اطلس شتر بارها
|
ز جنس حبش خادمی نیز چند
|
|
به دیدار نیکو به بالا بلند
|
بسی نافه مشک و دیبای نغز
|
|
کز ایشان فزوده شود هوش و مغز
|
ز مرد نگینهای با آب و رنگ
|
|
در و لعل و فیروزه بی وزن و سنگ
|
یکی تاج زرین زمرد نگار
|
|
برآموده از للی شاهوار
|
پرندی مکلل به یاقوت و در
|
|
همه درزش از گرد کافور پر
|
عماری و اشتر به هرای زر
|
|
عماری کشان جمله زرین کمر
|
چنین زیور نغز گوهر نشان
|
|
به نوشابه دادند گوهر کشان
|
بپوشید نوشابه تشریف شاه
|
|
چو تشریف خورشید رخشنده ماه
|
جداگانه از بهر هر پیکری
|
|
بفرمود پرداختن زیوری
|
به اندازه هر یکی چیز داد
|
|
بپوشیدشان بردنی نیز داد
|
پریچهره با آن پری پیکران
|
|
شدند از بسی گنج و گوهر گران
|
زمین بوسه دادند بر شکر شاه
|
|
به خرم دلی برگرفتند راه
|
ازان کان چو گوهر گرای آمدند
|
|
چو گنجی روان باز جای آمدند
|