که دولت پناها جوان بخت باش
|
|
همه ساله با افسر و تخت باش
|
گرو کن به عمر ابد جام را
|
|
گرو گیر کن باده خام را
|
بساط می ارغوانی بنه
|
|
طرب ساز و داد جوانی بده
|
چو داری جوانی و اقبال هست
|
|
به رود و به می شاد باید نشست
|
چو ترتیب شمشیر کردی تمام
|
|
بر آرای مجلس به ترتیب جام
|
جهان گیر در سایه تاج و تخت
|
|
نگیرد جهان با تو این کار سخت
|
سیاهی گرفتی سپیدی بگیر
|
|
چنین ابلقی با شدت ناگزیر
|
علم بر فلک زن که عالم تراست
|
|
به دولت در آویز کان هم تراست
|
شه از نصرت مصر و تاراج زنگ
|
|
به چهره در آورده بود آب و رنگ
|
زبون کردن دشمن آسان گرفت
|
|
حساب خراج از خراسان گرفت
|
به هم سنگی خویش در روم و شام
|
|
نیامد کسش در ترازو تمام
|
به دارا نداد آنچه داد از نخست
|
|
همان داده را نیز ازو باز جست
|
از آنجا که روز جوانیش بود
|
|
تمنای کشور ستانیش بود
|
کمربند ایرانیان سست کرد
|
|
به ایران گرفتن کمر چست کرد
|
درختی که او سر برآرد بلند
|
|
به دیگر درختان رساند گزند
|
به نخجیر شد شاه یک روز کش
|
|
هم او خوشمنش بود و همروز خوش
|
شکار افکنان دشتها در نوشت
|
|
همی کرد نخجیر در کوه و دشت
|
فلک وار میشد سری پر شکوه
|
|
گهی سوی صحرا گهی سوی کوه
|
گذشت از قضا بر یکی کوهسار
|
|
که بود از بسی گونه در وی شکار
|
دو کبک دری دید بر خاره سنگ
|
|
به آیین کبکان جنگی به جنگ
|