سگالش نمودن اسکندر بر جنگ دارا

که دولت پناها جوان بخت باش همه ساله با افسر و تخت باش
گرو کن به عمر ابد جام را گرو گیر کن باده خام را
بساط می ارغوانی بنه طرب ساز و داد جوانی بده
چو داری جوانی و اقبال هست به رود و به می شاد باید نشست
چو ترتیب شمشیر کردی تمام بر آرای مجلس به ترتیب جام
جهان گیر در سایه تاج و تخت نگیرد جهان با تو این کار سخت
سیاهی گرفتی سپیدی بگیر چنین ابلقی با شدت ناگزیر
علم بر فلک زن که عالم تراست به دولت در آویز کان هم تراست
شه از نصرت مصر و تاراج زنگ به چهره در آورده بود آب و رنگ
زبون کردن دشمن آسان گرفت حساب خراج از خراسان گرفت
به هم سنگی خویش در روم و شام نیامد کسش در ترازو تمام
به دارا نداد آنچه داد از نخست همان داده را نیز ازو باز جست
از آنجا که روز جوانیش بود تمنای کشور ستانیش بود
کمربند ایرانیان سست کرد به ایران گرفتن کمر چست کرد
درختی که او سر برآرد بلند به دیگر درختان رساند گزند
به نخجیر شد شاه یک روز کش هم او خوش‌منش بود و هم‌روز خوش
شکار افکنان دشتها در نوشت همی کرد نخجیر در کوه و دشت
فلک وار می‌شد سری پر شکوه گهی سوی صحرا گهی سوی کوه
گذشت از قضا بر یکی کوهسار که بود از بسی گونه در وی شکار
دو کبک دری دید بر خاره سنگ به آیین کبکان جنگی به جنگ