به یونان شدن گشت عزمش درست
|
|
که آنجا رود مرد کاید نخست
|
ز دریا گذر کرد و آمد به روم
|
|
جهان نرم در زیر مهرش چو موم
|
بدان موم چون رغبتش خاستی
|
|
بکردی ازو هر چه میخواستی
|
بزرگان روم آفرین خوان شدند
|
|
بر آن گوهری گوهرافشان شدند
|
همه شهر یونان بیاراستند
|
|
که دیدند ازو آنچه میخواستند
|
نشاندند مطرب فشاندند مال
|
|
که آمد چنان بازیی در خیال
|
مخالف شکن شاه پیروز بخت
|
|
به فیروز فالی برآمد به تخت
|
ز فیروزی دولت کامگار
|
|
نشاط نو انگیخت در روزگار
|
بسی ارمغانی ز تاراج زنگ
|
|
به هر سو فرستاد بی وزن و سنگ
|
ز گنجی که او را فرستاد دهر
|
|
به هر گنجدانی فرستاد بهر
|
چو نوبت به سربخش دارا رسید
|
|
شتر بار زر تا بخارا رسید
|
گزین کرد مردی به فرهنگ ورای
|
|
که آیین آن خدمت آرد بجای
|
گزید از غنیمت طرایف بسی
|
|
کز آن سان نبیند طرایف کسی
|
گرانمایههایی که باشد غریب
|
|
ز مرکوب و گوهر ز دیبا و طیب
|
برون از طبقهای پرزر خشک
|
|
به صندوق عنبر به خروار مشک
|
یکی خرمن از سیم بگداخته
|
|
یکی خانه کافور ناساخته
|
زعود گره بارها بسته تنگ
|
|
که هر بار از او بود صد من به سنگ
|
مرصع بسی تیغ گوهر نگار
|
|
نمطهای زرافهی آبدار
|
کنیزان چابک غلامان چست
|
|
به هنگام خدمتگری تندرست
|
همان تختهای مکلل ز عاج
|
|
به گوهر بر آموده با طوق و تاج
|