تظلم مصریان از زنگیان پیش اسکندر

به پرخاش زنگی شتابان شدند دو اسبه به سوی بیابان شدند
دلیران به صحرا کشیدند رخت به کین خواه زنگی کمر کرده سخت
چو زنگی خبر یافت کامد سپاه جهان گشت بر چشم زنگی سیاه
دو لشگر برابر شد آراسته شد آزرمها پاک برخاسته
ز نعل سمندان پولاد میخ زمین را ز جنبش برافتاد بیخ
ز بس نعره کامد برون از کمین فرود اوفتاد آسمان بر زمین
ز گرز گران سنگ چالش گران شده ماهی و گاو را سر گران
ز شوریدن بانگ چون رستخیر به وحش بیابان درآمد گریز
چو بر جنگ شد ساخته سازشان گریزنده شد دیو از آوازشان
به جایی گرفتند جای نبرد که گرما ز مردم بر آورد گرد
زمینی ز گوگرد بی آب تر هوائی ز دوزخ جگر تاب‌تر
ز تنین به غور آمده غارها در او فتنه را روز بازارها
در آن جای غولان وطن ساختند چو غولان به هر گوشه می‌تاختند
چو گوهر فرو برد گاو زمین برون جست شیر سیاه از کمین
برآفاق شد گاو گردون دلیر برآمد ستاره چو دندان شیر
شب از ناف خود عطرسائی گشاد جهان زیور روشنائی نهاد
برون شد یزک دار دشمن شناس یتاقی کمر بست بر جای پاس
ستاره درآمد به تابندگی برآسود خلق از شتابندگی
به یک جای هم روم و هم زنگبار فرومانده زنگی و رومی ز کار