گزارنده پیکر این پرند
|
|
گزارش چنین کرد با نقشبند
|
که چون بامدادان چراغ سپهر
|
|
جمال جهان را برافروخت چهر
|
به جلوه برآورد خورشید دست
|
|
عروسانه بر کرسی زر نشست
|
سکندر به آیین شاهان پیش
|
|
بر آراست بزمی در ایوان خویش
|
غلامان گلچهره دلربای
|
|
کمر بر کمر گرد تختش به پای
|
گهی باده میخورد بر یاد کی
|
|
گهی گنج میریخت بر باد می
|
نشسته چنین چون یکی چشمه نور
|
|
که آواز داد آمد از راه دور
|
خبر برد صاحب خبر نزد شاه
|
|
که مشتی ستمدیدهی دادخواه
|
تظلم زنانند بر شاه روم
|
|
که بر مصریان تنگ شد مرز و بوم
|
رسیدند چندان سیاهان زنگ
|
|
که شد در بیابان گذرگاه تنگ
|
سواد جهان را چنان در نبشت
|
|
که سودا در آند در آن کوه و دشت
|