چو در زور پیچیدی اندام را
|
|
گره برزدی گوش ضرغام را
|
کباده ز چرخه کمان ساختی
|
|
بهر گشتنی تیری انداختی
|
به نخجیر گه شیری کردی شکار
|
|
ز گور و گوزنش نرفتی شمار
|
ربود از دلیران تواناتری
|
|
سر زیرکان شد به داناتری
|
چو خطش قلم راند بر آفتاب
|
|
یکی جدول انگیخت از مشک ناب
|
فلک زان خط جدول انگیخته
|
|
سواد حبش را ورق ریخته
|
حساب جهانگیری آورد پیش
|
|
جهان را زبون دید در دست خویش
|
همش هوش دل بود و هم زوردست
|
|
بدین هر دو بر تخت شاید نشست
|
به هر کاری کو جست نام آوری
|
|
در آن کار دادش فلک یاوری
|
همه روم از آن سرو نوخاسته
|
|
به ریحان سرسبزی آراسته
|
ازو بسته نقشی به هر خانهای
|
|
رسیده به هر کشور افسانهای
|
گهی راز با انجمن مینهاد
|
|
گه از راز انجم گره میگشاد
|
به انبوه می با جوانان گرفت
|
|
به خلوت پی کار دانان گرفت
|
نه آن کرد با مردم از مردمی
|
|
که آید در اندیشهی آدمی
|
به آزردن کس نیاورد رای
|
|
برون از خط عدل ننهاد پای
|
به بازارگانان رها کرد باج
|
|
نجست از مقیمان شهری خراج
|
ز دیوان دهقان قلم برگرفت
|
|
به بیمایگان هم درم درگرفت
|
عمارت همی کرد و زر میفشاند
|
|
همه خار میکند و گل مینشاند
|
به هر ناحیت نام داغش کشید
|
|
به مصر و حبس بوی باغش کشید
|
گشاده دو دستش چو روشن درخش
|
|
یکی تیغ زن شد یکی تاج بخش
|