آغاز داستان و نسب اسکندر

چو سروی که پیدا کند در چمن ز گیسو بنفشه ز عارض سمن
جمالی چو در نیم‌روز آفتاب کرشمه کنان نرگسی نیم خواب
سر زلف بیچان چو مشک سیاه وزو مشگبو گشته مشکوی شاه
بر آن ماه‌رو شه چنان مهربان که جز یاد او نامدش بر زبان
به مهرش شبی شاه در برگرفت ز خرمای شه نخلین برگرفت
شد از ابر نیسان صدف باردار پدیدار شد لل شاهسوار
چو نه مه برآمد بر آبستنی به جنبش درآمد رگ رستنی
به وقت ولادت بفرمود شاه که دانا کند سوی اختر نگاه
ز راز نهفته نشانش دهد وز آن جنبش آرام جانش دهد
شناسندگان برگرفتند ساز ز دور فلک باز جستند راز
به سیر سپهر انجمن ساختند ترازوی انجم برافراختند
اسد بود طالع خداوند زور کزو دیده‌ی دشمنان گشت کور
شرف یافته آفتاب از حمل گراینده از علم سوی عمل
عطارد به جوزا برون تاخته مه و زهره در ثور جا ساخته
بر آراسته قوس را مشتری زحل در ترازو به بازیگری
ششم خانه را کرده بهرام جای چو خدمتگران گشته خدمت نمای
چنین طالعی کامد آن نور ازو چه گویم زهی چشم بد دور ازو
چو زاد آن گرامی به فالی چنین برافروخت باغ از نهالی چنین
در احکام هفت اختر آمد پدید که دنیا بدو داد خواهد کلید
از آن فرخی مرد اخترشناس خبر داد تا کرد خسرو سپاس