چو سروی که پیدا کند در چمن
|
|
ز گیسو بنفشه ز عارض سمن
|
جمالی چو در نیمروز آفتاب
|
|
کرشمه کنان نرگسی نیم خواب
|
سر زلف بیچان چو مشک سیاه
|
|
وزو مشگبو گشته مشکوی شاه
|
بر آن ماهرو شه چنان مهربان
|
|
که جز یاد او نامدش بر زبان
|
به مهرش شبی شاه در برگرفت
|
|
ز خرمای شه نخلین برگرفت
|
شد از ابر نیسان صدف باردار
|
|
پدیدار شد لل شاهسوار
|
چو نه مه برآمد بر آبستنی
|
|
به جنبش درآمد رگ رستنی
|
به وقت ولادت بفرمود شاه
|
|
که دانا کند سوی اختر نگاه
|
ز راز نهفته نشانش دهد
|
|
وز آن جنبش آرام جانش دهد
|
شناسندگان برگرفتند ساز
|
|
ز دور فلک باز جستند راز
|
به سیر سپهر انجمن ساختند
|
|
ترازوی انجم برافراختند
|
اسد بود طالع خداوند زور
|
|
کزو دیدهی دشمنان گشت کور
|
شرف یافته آفتاب از حمل
|
|
گراینده از علم سوی عمل
|
عطارد به جوزا برون تاخته
|
|
مه و زهره در ثور جا ساخته
|
بر آراسته قوس را مشتری
|
|
زحل در ترازو به بازیگری
|
ششم خانه را کرده بهرام جای
|
|
چو خدمتگران گشته خدمت نمای
|
چنین طالعی کامد آن نور ازو
|
|
چه گویم زهی چشم بد دور ازو
|
چو زاد آن گرامی به فالی چنین
|
|
برافروخت باغ از نهالی چنین
|
در احکام هفت اختر آمد پدید
|
|
که دنیا بدو داد خواهد کلید
|
از آن فرخی مرد اخترشناس
|
|
خبر داد تا کرد خسرو سپاس
|