رغبت نظامی به نظم شرف‌نامه

وزین قصه چون باز پرداختم سوی هفت پیکر فرس تاختم
کنون بر بساط سخن پروری زنم کوس اقبال اسکندری
سخن رانم از فرو فرهنگ او برافرازم اکلیل و اورنگ او
پس از دورهائی که بگذشت پیش کنم زندش از آب حیوان خویش
سکندر که راه معانی گرفت پی چشمه‌ی زندگانی گرفت
مگر دید کز راه فرخندگی شود زنده از چشمه‌ی زندگی
سوی چشمه‌ی زندگی راه جست کنون یافت آن چشمه کانگاه جست
چنین زد مثل شاه گویندگان که یابندگانند جویندگان
نظامی چو می‌با سکندر خوری نگهدار ادب تاز خود برخوری
چو همخوان خضری برین طرف جوی به هفتاد و هفت آب لب را بشوی