ریاحین سیراب را دسته بند
|
|
برافشان به بالای سرو بلند
|
از آن سیمگون سکه نوبهار
|
|
درم ریز کن بر سر جویبار
|
به پیرامن برکه آبگیر
|
|
ز سوسن بیفکن بساط حریر
|
در آن بزمه خسروانی خرام
|
|
درافکن می خسروانی به جام
|
به من ده که می خوردن آموختم
|
|
خورم خاصه کز تشنگی سوختم
|
به یاد حریفان غربت گرای
|
|
کز ایشان نبینم یکی را به جای
|
چو دوران ما هم نماند بسی
|
|
خورد نیز بر یاد ما هر کسی
|
به فصلی چنین فرخ و سازمند
|
|
به بستان شدم زیر سرو بلند
|
ز بوی گل و سایهی سرو بن
|
|
به بلبل درآمد نشاط سخن
|
به گل چیدن آمد عروسی به باغ
|
|
فروزنده روئی چو روشن چراغ
|
سر زلف در عطف دانکشان
|
|
ز چهره گل از خنده شکر فشان
|
رخی چون گل و بر گل آورده خوی
|
|
به من داد جامی پر از شیر و می
|
که بر یاد شاه جهان نوش کن
|
|
جز این هر چه داری فراموش کن
|
نشستم همی با جهاندیدگان
|
|
زدم دلستان پسندیدگان
|
به چندین سخنهای زیبا و نغز
|
|
که پالودم از چشمه خون و مغز
|
هنوزم زبان از سخن سیر نیست
|
|
چو بازو بود باک شمشیر نیست
|
بسی گنجهای کهن ساختم
|
|
درو نکتههای نو انداختم
|
سوی مخزن آوردم اول بسیچ
|
|
که سستی نکردم در آن کار هیچ
|
وزو چرب و شیرینی انگیختم
|
|
به شیرین و خسرو درآمیختم
|
وز آنجا سرا پرده بیرون زدم
|
|
در عشق لیلی و مجنون زدم
|