فرو گفتن داستان به طریق ایجاز

دویم ره که بر بیست افزود هفت به پیغمبری رخت بر بست و رفت
از آن روز کوشد به پیغمبری نبشتند تاریخ اسکندری
چو بر دین حق دانش‌آموز گشت چو دولت بر آفاق پیروز گشت
بسی حجت انگیخت بر دین پاک عمارت بسی کرد بر روی خاک
به هر گردشی گرد پرگار دهر بنا کرد چندین گرانمایه شهر
ز هندوستان تا به اقصای روم برانگیخت شهری به هر مرز و بوم
هم او داد زیور سمرقند را سمرقند نی کان چنان چند را
بنا کرد شهری چو شهر هری کز آنان کند شهر کردن کری
در و بند اول که در بند یافت به شرط خرد زان خردمند یافت
ز بلغار بگذر که از کار اوست به ناگاه اصلش بن غار اوست
همان سد یاجوج ازو شد بلند که بست آنچنان کوه تا کوه بند
جز این نیز بسیار بنیاد کرد کزین بیش نتوان از او یاد کرد
چو عزم آمد آن پیکر پاک را که بخشش کند پیکر خاک را
صلیبی خطی در جهان برکشید از آن پیش کاید صلیبی پدید
بدان چارگوشه خط اطلسی برانگیخت اندازه‌ی هندسی
یکی نوبتی چارحد بر فراخت که بر نه فلک پنج نوبت نواخت
به قطب شمالی یکی میخ اوی به عرض جنوبی دگر بیخ اوی
طنابی ازین سوی مشرق کشید طنابی دگر زو به مغرب رسید
بدین طول و عرض اندرین کارگاه که را بود دیگر چنان بارگاه
چو عزم جهان گشتن آغاز کرد به رشته زدن رشتها ساز کرد