سکندر که شاه جهان گرد بود
|
|
به کار سفر توشه پرورد بود
|
جهان را همه چارحد گشت و دید
|
|
که بی چار حد ملک نتوان خرید
|
به هر تختگاهی که بنهاد پی
|
|
نگهداشت آیین شاهان کی
|
به جز رسم زردشت آتش پرست
|
|
نداد آن دگر رسمها را ز دست
|
نخستین کس او شد که زیور نهاد
|
|
بروم اندرون سکه بر زر نهاد
|
به فرمان او زرگر چیره دست
|
|
طلیهای زر بر سر نقره بست
|
خرد نامهها را ز لفظ دری
|
|
به یونان زبان کرد کسوت گری
|
همان نوبت پاس در صبح و شام
|
|
ز نوبتگه او برآورد نام
|
به آیینه شد خلق را رهنمون
|
|
ز تاریکی آورد جوهر برون
|
ز دود از جهان شورش زنگ را
|
|
ز دارا ستد تاج و اورنگ را
|
ز سودای هندو ز صفرای روس
|
|
فروشست عالم چو بیت العروس
|
شد آیینهی چینیان رای او
|
|
سر تخت کیخسروی جای او
|
چو عمرش ورق راند بر بیست سال
|
|
به شاهنشهی بر دهل زد دوال
|