ستایش اتابیک اعظم نصرةالدین ابوبکربن محمد

بیا ساقی آن آب یاقوت‌وار در افکن بدان جام یاقوت بار
سفالینه جامی که می جان اوست سفالین زمین خاک ریحان اوست
علم برکش ای آفتاب بلند خرامان شو ای ابر مشگین پرند
بنال ای دل رعد چون کوس شاه بخند ای لب برق چون صبحگاه
به بار ای هوا قطره ناب را بگیر ای صدف در کن این آب را
برا ای در از قعر دریای خویش ز تاج سر شاه کن جای خویش
شهی که آرزومند معراج توست زمین بوس او درةالتاج توست
سکندر شکوهی که در جمله ساز شکوه سکندر بدو گشت باز
زمین زنده‌دار آسمان زنده کن جهان گیر دشمن پراکنده کن
طرفدار مغرب به مردانگی قدر خان مشرق به فرزانگی
جهان پهلوان نصرةالدین که هست بر اعدای خود چون فلک چیره‌دست
مخالف پس اندیش و او پیش بین بداندیش کم مهر و او بیش‌کین
خداوند شمشیر و تخت و کلاه سه نوبت زن پنج نوبت پناه
به رستم رکابی روان کرده رخش هم اورنگ پیرای و هم تاج بخش
شهان را ز رسمی که آیین بود کلید آهنین گنج زرین بود
جز او کاهن تیغ روشن کند کلید از زر و گنج از آهن کند
چو آب فرات آشکارانواز چو سرچشمه نیل پنهان گداز
اگر سایه بر آفتاب افکند در آن چشمه‌ی آتش آب افکند
وگر ماه نو را براتی دهد ز نقص کمالش نجاتی دهد
گر انعام او بر شمارد کسی بدان تا کند شکر نعمت بسی