مرا خضر تعلیم گر بود دوش
|
|
به رازی که نامه پذیرای گوش
|
که ای جامگی خوار تدبیر من
|
|
ز جام سخن چاشنی گیر من
|
چو سوسن سر از بندگی تافته
|
|
نم از چشمه زندگی یافته
|
شنیدم که درنامه خسروان
|
|
سخن راند خواهی چو آب روان
|
مشو ناپسندیده را پیش باز
|
|
که در پردهی کژ نسازند ساز
|
پسندیدگی کن که باشی عزیز
|
|
پسندیدگانت پسندیده نیز
|
فرو بردن اژدها بیدرنگ
|
|
بیانباشتن در دهان نهنگ
|
از آن خوشتر آید جهاندیده را
|
|
که بیند همی ناپسندیده را
|
مگوی آنچه دانای پیشینه گفت
|
|
که در در نشاید دو سوراخ سفت
|
مگر در گذرهای اندیشه گیر
|
|
که از باز گفتن بود ناگزیر
|
درین پیشه چون پیشوای نوی
|
|
کهن پیشگان را مکن پیروی
|
چو نیروی بکر آزمائیت هست
|
|
به هر بیوه خود را میالای دست
|
مخور غم به صیدی که ناکردهای
|
|
که یخنی بود هر چه ناخوردهای
|
به دشواری آید گهر سوی سنگ
|
|
ز سنگش تو آسان کی آری به چنگ
|
همه چیز ار بنگری لخت لخت
|
|
به سختی برون آید از جای سخت
|
گهر جست نتوان به آسودگی
|
|
بود نقره محتاج پالودگی
|
کسی کو برد برتر و خشک رنج
|
|
ز ماهی درم یابد از گاو گنج
|
کسی کو برد برتر و خشک رنج
|
|
ز ماهی درم یابد از گاو گنج
|