صفت بزم بهرام در زمستان و ساختن هفت گنبد

زند زردشت نغمه ساز بر او مغ چو پروانه خرقه‌باز بر او
آب افسرده را گشاده مسام ای دریغا چرا شد آتش نام
خانه سرسبزتر ز سایه سرو باده گلرنگ‌تر از خون تذرو
ریخته آسمان فاخته گون از هوا فاخته ز فاخته خون
باده در جام آبگینه گهر راست چون آب خشک و آتش تر
گور چشمان شراب می‌خوردند ران گوران کباب می‌کردند
شاه بهرام گور با یاران باده می‌خورد چون جهان داران
می و نقل و سماع و یاری چند میگساری و غمگساری چند
راح گلگون چو گلشکر خنده پخته گشته در آتش زنده
مغزها در سماع گرم شده دل ز گرمی چو موم نرم شده
زیرکان راه عیش می‌رفتند نکته‌های لطیف می‌گفتند
هر گرانمایه‌ای ز مایه خویش گفت حرفی به قدر پایه خویش
چون سخن در سخن مسلسل گشت بر زبان سخنوری بگذشت
کین درج کاسمان شه دارد وین دقیقه که او نگه دارد
هیچکس را ز خسروان جهان کس ندیداست آشکار و نهان
هست ما را ز فر تارک او همه چیز از پی مبارک او
ایمنی هست و تندرستی هست تنگی دشمن و فراخی دست
تندرستی و ایمنی و کفاف این سه مایه‌ست و آن دیگر همه لاف
تن چو پوشیده گشت و حوصله پر در جهان گونه لعل باش و نه در
ما که مثل تو پادشا داریم همه داریم چون ترا داریم