بامدادان که صبح زرین تاج
|
|
کرسی از زر نهاد و تخت از عاج
|
کار داران و کار فرمایان
|
|
هم قویدست و هم قویرایان
|
از عرب تا عجم سوار شدند
|
|
سوی شیران کارزار شدند
|
شیرداران دو شیر مردم خوار
|
|
یله کردند بر نشانه کار
|
شیر با شیر درهم افکندند
|
|
گور بهرام گور میکندند
|
شیر داری ازان میانه دلیر
|
|
تاج بنهاد در میان دو شیر
|
تاج زر در میان شیر سیاه
|
|
چون به کام دو اژدها یک ماه
|
مه به آواز طشت رسته ز میغ
|
|
نه به طشت تهی به طشت و به تیغ
|
میزدند آن دو شیر کینه سگال
|
|
بر زمین چون دو اژدها دنبال
|
یعنی این تاج زر ز ما که برد
|
|
غارت از شیر و اژدها که برد
|
آگهیشان نه ز آهنین جگری
|
|
شیرگیری و اژدها شکری
|
گرد بر گرد آن دو شیر عظیم
|
|
کس یک آماجگه نگشت از بیم
|
فتوی آن شد که شیر دل بهرام
|
|
سوی شیران کند نخست خرام
|
گر ستاند ز شیر تاج اوراست
|
|
جام زرین و تخت عاج اوراست
|
ورنه از تخت رای بردارد
|
|
روی بر سوی جای خویش آرد
|
شاه بهرام ازین قرار نگشت
|
|
سوی شیر آمد از تنیزه دشت
|
در در و دشت هیچ پشته نبود
|
|
که بران پشته شیر کشته نبود
|
سر صد شیر کنده بود زیال
|
|
بود عمرش هنوز بیست و دو سال
|
آنکه صد شیر ازو زبون باشد
|
|
او زبون دو شیر چون باشد
|
در کمر چست کرد عطف قبا
|
|
در دم شیر شد چو باد صبا
|