پاسخ دادن بهرام ایرانیان را

مقبلی را که بخت یار بود خفتنش تا به وقت کار بود
به که با خواب دیده نستیزد خسبد اما به وقت برخیزد
خواب من گرچه بود خوابی سخت از سرم هم نبود خالی بخت
کرد بیدار بختیم یاری دادم از خواب سخت بیداری
بعد ازین روی در بهی دارم دل ز هر غفلتی تهی دارم
نکنم بی‌خودی و خودکامی چون شدم پخته کی کنم خامی
مصلحان را نظر نواز شوم مصلحت را به پیش باز شوم
در خطای کسی نظر نکنم طمع مال و قصد سر نکنم
از گناه گذشته نارم یاد با نمودار وقت باشم شاد
باشما آن کنم که باید کرد وز شما آن خورم که شاید خورد
ناورم رخنه در خزینه کس دل دشمن کنم هزینه و بس
نیک رای از درم نباشد دور بد و بد رای را کنم مهجور
جز به نیکان نظر نیفروزم از بدآموز بدنیاموزم
دور دارم ز داوری آزرم آن کنم کز خدای دارم شرم
زن و فرزند و ملک و مال همه بر من ایمن‌تر از شبان و رمه
نان کس را به زور نگشایم بلکه نانش به نان‌بر افزایم
نبرد دیو آرزوم از راه آرزو را گرو کنم به گناه
ننمایم به چشم بیننده آنچه نپسندد آفریننده
چون شه این گفت ورایها شد راست پیرتر موبد از میان برخاست
گفت ما را تو از خداوندی هم خرد بخش و هم خردمندی