ملک را پاسدارم از تبهی
|
|
پاسبانیست این نه پادشهی
|
این مثل در فسانه سخت نکوست
|
|
کارزو دشمنست عالم دوست
|
از چنین عالمی تو بیخبری
|
|
مالکالملک عالم دگری
|
خوشتر آید ترا کیابی گور
|
|
از هزاران چنین کیائی شور
|
جرعهای باده بر نوازش رود
|
|
بهتر از هرچه زیر چرخ کبود
|
کار جز باده و شکارت نیست
|
|
با صداع زمانه کارت نیست
|
راست خواهی جهان تو داری و بس
|
|
که نداری غم ولایت کس
|
شب و شبگیر در شکار و شراب
|
|
گاه با خورد خوش گهی با خواب
|
نه چو من روز و شب ز شادی دور
|
|
از پی کار خلق در رنجور
|
گاهم اندوه دوستان پیشه
|
|
گاهی از دشمنان در اندیشه
|
کمترین محنت آنکه با چو تو شاه
|
|
تیغ باید زدن ز بهر کلاه
|
ای خنک جان عیش پرور تو
|
|
کز چنین فتنه دور شد در تو
|
کاش کان پیشه کار من بودی
|
|
تا مگر کار من بیاسودی
|
کردمی عیش و لهو ساختمی
|
|
به می و رود جان نواختمی
|
این نگویم که دوری از شاهی
|
|
داری از دین و دولت آگاهی
|
وارث مملکت توئی بدرست
|
|
ملک میراث پادشاهی تست
|
لیکن از خامکاری پدرت
|
|
سایه چتر دور شد ز سرت
|
کان نکردست با رعیت خویش
|
|
کان شکایت کسی بیارد پیش
|
از بزه کردنش عجب ماندند
|
|
بزهگر زین جنایتش خواندند
|
از بسی جور کو به خون ریزی
|
|
گاه تندی نمود و گه تیزی
|