هر یکی در نورد خود شیری
|
|
قایم کشوری به شمشیری
|
در روارو فتاد موکب شاه
|
|
نم به ماهی رسید و گرد به ماه
|
ناله کرنای و روئین خم
|
|
در جگر کرده زهرهها را گم
|
کوس روئین بلند کرد آواز
|
|
زخمه بر کاسه ریخت کاسهنواز
|
کوه و صحرا ز بس نفیر و خروش
|
|
بر طبقهای آسمان زد جوش
|
لشگری بیشتر ز مور و ملخ
|
|
گرم کینه چو آتش دوزخ
|
پایگه جوی تخت شاه شدند
|
|
وز یمن سوی تختگاه شدند
|
آگهی یافت تخت گیر جهان
|
|
کاژدهائی دگر گشاد دهان
|
بر زمین آمد آسمان را میل
|
|
وز یمن سر برآورید سهیل
|
شیر نر پنجه برگشاد به زور
|
|
تا کند خصم را چو گور به گور
|
تخت گیرد کلاه بستاند
|
|
بنشیند غبار بنشاند
|
نامداران و موبدان سپاه
|
|
همه گرد آمدند بر در شاه
|
انجمن ساختند و رای زدند
|
|
سرکشی را به پشت پای زدند
|
رای ایشان بدان کشید انجام
|
|
که نویسند نامه بر بهرام
|
هرچه فرمود عقل بنوشتند
|
|
پوست ناکنده دانه را کشتند
|
کاتب نامه سخن پرداز
|
|
در سخن داد شرح حال دراز
|
نامه چون شد نبشته پیچیدند
|
|
رفتن راه را بسیچیدند
|
چون رسیدند و آمدند فرود
|
|
شاه نو را زمانه داد درود
|
حاجیان دل به کارشان دادند
|
|
بار جستند و بارشان دادند
|
داد بهرام شاه دستوری
|
|
تا فراتر شوند ازان دوری
|